روز قشنگ اومدنت
عزیز قشنگم اینو بابایی داره برات می نویسه که چه جوری چشمای قشنگتو رو این دنیا باز کردی تا زندگی مامان و بابا زیباتر و قشنگ تر بشه... عسلکم سه شنبه 2 شهریور ساعت 5 صبح مامانت منو از خواب بیدار کرد و گفت حالم خوب نیست منم بهش خندیدم گفتم هنوز یه ماه تا اومدن جوجومون مونده . ولی بعدش دیدم که حال زیبا جونم واقعا خوب نیست. منم سریع زنگ زدم به حاج ماما(مامان زیبا)..... ساعت 10 صبح رفتیم بیمارستان ولی چون حال زیبا جونم خوب نبود و جوجو هم داشت یه ماه زودتر می اومد، بخاطر وخامت اوضاع نفس زندگیمو(زیبا) ارومیه اعزام کردند... حدود ساعت ٣ ظهر عشق منو تو بیمارستان بستری کردن. از وقتی بیمارستان بود اشک چشماش جاری بود. ...
نویسنده :
ziba
13:55